مجال اجمال

دنیا مجالی مجمل است.

مجال اجمال

دنیا مجالی مجمل است.

مجال اجمال

رنج بردن از تنهایی نشانه ی بدی است: من فقط، در جمع زجر کشیده ام.

فردریش نیچه

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

به نام دوست



من سال 93 در حال و هوای غریبی رفتم پیاده روی اربعین. راستش از این میترسیدم که داعش راه کربلا را ببندد و من بی لیاقت هنوز کربلا نرفته باشم.

این شد که فرصت اربعین را غنیمت دانستم و با دوستانم رفتم. یک نگرانی عجیب و غریب دیگر هم داشتم که نمیتوانم اینجا بگویم. اما خلاصه رفتیم. از ترمینال غرب در یک غروب دلگیر با پراید یکی از رفقای رفقا. آن شب برای اولین بار من در ماشین نوحه خواندم. من زیاد نوحه بلد نیستم اما آن شب خواندم و بقیه سینه زدند.

در مسیر هم یک بار به بچه های جمع گفتم خب یکی نوحه بخواند و بقیه سینه بزنیم. از قضا هیچ کس مداح نبود و باز خودم چند بیتی که بلد بودم خواندم. خیلی سفر خوبی بود. یادش به خیر. دم رفتن یک سری مداحی شور از سیب سرخی ریختم توی گوشیم که خیلی بهم انرژی میداد برای پیاده روی. اصلا برایم فرق نمیکرد مداحی چه کسی را در گوشیم میریزم اما حالا با آن مداحی ها خیلی حال میکنم.

کاپشنم نو بود و 20 روز هم نمیشد خریده بودمش. کلفت و گرم و سنگین. مردد بودم ببرمش یا یک چیز سبک تر بپوشم. اما همان یک شبی که در کربلا بودیم من را از سرما نجات داد. توی کوچه خوابیدیم. یک آدم بزرگوار تمام فضاهای خانه اش را پر از زائر کرده بود. حتی حیاط و جلوی در خانه ش توی کوچه را با چند تا موکت مثل یک اتاقک درست کرده بود و ما آنجا بودیم. چیزی که آن شب خلقم را تنگ کرد این بود که دو سه نفر اصفهانی در یک فرصت آمده بودند و میخواستند جای ما را بگیرند. من خر نمیدانم چرا جلو افتادم که با آن یارو بحث کنم که بروند. بگو به تو چه آخه!

پارسال هم پیاده روی خیلی بهم چسبید. آهنگ تجارة لن تبور ملاباسم را ریخته بودم توی گوشیم و از نجف تا کربلا لااقل 40 بار گوش دادم. با خودم میگویم چه فایده ای دارد این طور پیاده روی کردن. بچه ها رفتند از مسیرهای غیر معمول گذشتند و با مردم عراق ارتباط گرفتند و ایده داستان کشف کردند و این حرف ها. من فقط توی دنیای خودم بودم. همان یک شبی که در کربلا بودیم و 4 نفری با علیرضا و سید و فیروزجایی رفتیم زیارت فوق العاده شب قشنگی بود. هیاهوی اطراف حرم و صدای سنج و دمام چقدر تکان دهنده بود.

نمیدانم چه شد که هی در ذهنم یکی دو مصرع از حافظ را مرور میکردم "اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است؟" یا "در حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟" به علیرضا گفتم بگذار این شعر را پیدا کنم. از توی اینترنت پیدا کردم و خواندم و یکهو دیدم چقدر به حالمان میخورد و چه خوب گریستیم چهارتایی.

خدایا امسال من را با عزیزانم به کربلا برسان.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی