مجال اجمال

دنیا مجالی مجمل است.

مجال اجمال

دنیا مجالی مجمل است.

مجال اجمال

رنج بردن از تنهایی نشانه ی بدی است: من فقط، در جمع زجر کشیده ام.

فردریش نیچه

طبقه بندی موضوعی
  • ۱
  • ۰

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

 

خب حالا شهر آشوب شده و ممکن است وقتی در حال بازگشت به خانه هستید گاز اشک آور توی حلق تان برود و مامورهای انتظامی را هم ببینید که گله به گله آماده اند که با اغتشاش برخورد کنند.

اما من که اینجا روبروی نمایشگر نشسته ام چطور باید با قضیه برخورد کنم؟ فارغ از قضاوتم درباره اینکه چه کسی ظالم است و چه کسی مظلوم. من مجاز هستم هیجانزده بشوم و فحش بدهم؟ من اخلاقا اجازه دارم به کسی بد و بیراه بگویم؟ این یک سوال اساسی است برای من. برخی رفقایم اصلا اهل هیجانزده شدن نیستند اما به دیگران حق میدهند که وسط چهارراه بیایند و سطل آشغال آتش بزنند.

واقعا میشود به کسی حق رفتار غیرعاقلانه را داد؟ مثلا میشود به کسی که فرزندش در بیمارستان فوت کرده اجازه داد یکی از دکترها را انتخاب کند و چند تا سیلی بهش بزند تا کمی آرام شود؟ ما یک زارمحمد در ادبیات مان داریم که اسلحه میکشد و نمایندگان زر و زور و تزویر در جامعه را میکشد. شاید اولین نمونه قیام علیه بی عدالتی در ادبیات ماست. آنجا نویسنده حسابی حواسش را جمع میکند که زارمحمد دقیق به کسانی حقش را غصب کرده اند شلیک کند و هیچ بیگناهی خونش نریزد. در داستان و فیلم میبینیم شهر شلوغ میشود اما زارمحمد نمیخواهد کس دیگری مثل او دست به اسلحه ببرد. ترویج کننده خشونت نیست.

گل محمد دولت آبادی هم اصلا مروج خشونت نیست. حتی عموی خودش را به خاطر اینکه پایش را از گلیمش درازتر کرده خفت میدهد و توبیخ میکند. او هم انتقامش را دقیقا از کسی که باید میگیرد. این دو نمونه را از جهانی که میشناسم مثال زدم که بگویم سابقه نداشته ما حق خشونت عمومی به مردم بدهیم. سابقه نداشته بگوییم چون عدالت یا آزادی نیست پس مجاز به هرج و مرج هستیم. الآن که دارم مینویسم مخاطبم اصلا کسانی که توی خیابان هستند نیستند. مخاطبم کسانی هستند که از عنوان "اغتشاش" آزرده میشوند و فکر میکنند عده ای حق دارند اموال عمومی را از بین ببرند و امنیت را مخدوش کنند. "لحظه های انقلاب" محمود گلابدره ای را بخوانید که گزارش لحظه به لحظه کف خیابانهای تهران در بهمن 57 است. ببینید کسی دنبال ایجاد آشوب هست؟ مردم مشروب فروشی ها را آتش میزنند نه اتوبوس ها را. ما هیچ وقت ملت آشوبگری نبوده ایم.

میشل فوکو بعد از ماجرای سینما رکس است که به ایران می آید و این حادثه جرقه توجه رسانه های جهان به وقایع ایران را میزند. ماجرای سینما رکس کاملا حلاجی شده و شکی در این نیست که کار ساواک بوده. یعنی چه؟ یعنی نظام منتظر خشونت از طرف مردم بوده ولی مردم این خشونت را نشان نمیداده اند. بالاخره ساواک مجبور میشود فاجعه ای بیافریند که واقعا توجه ها را جلب کند و آن را پای انقلابی ها بنویسد. با دوست مطلعی صحبت میکردیم و میگفت انقلاب ما یکی از مسالمت آمیزترین انقلابهای تاریخ بوده در برابر انقلاب فرانسه و شوروی که با جویبارهای خون و کشته های فراوان همراه بوده اند. حرفم تمام.

دوستان عزیز به خشونت هیچگاه مشروعیت ندهیم. اگر خانم پلیس چند ثانیه قبل از ولو شدن آن دختر در مرکز پلیس امنیت اخلاقی یک تلنگر به او زده بود من هم شاکی و مدعی بودم. اما من خشونتی ندیدم. اگر این دختر مورد خشونت عاطفی واقع شده و ایست قلبی کرده بحث تازه ای باز میشود که اگر عمری بود خواهم نوشت. "خشونت عاطفی" یا "خشونت روانی" اول از طرف خود این دختران به جامعه وارد شده.

دختر 5 ساله من گاهی با کوچک ترین تذکری میزند زیر گریه و به من و مادرش میگوید "بدجنس ها!" ما را به خاطر یک اخم متهم به خشونت میکند تا عقب نشینی کنیم و او به خرابکاری اش ادامه بدهد.

اعتراض آری، اغتشاش نه.

نظرات (۳)

خلاصه‌ی پستی که نوشتید: ارزش آری، شرافت نه!

پاسخ:

سلام. اگر خواستید شماره تلفن بدهید بنده تماس بگیرم گفتگو کنیم.


آن قدر از همین کامنت گنگ کوتاه خوشحال شدم که خدا میداند. تشنه حرف زدن هستم. به قول بهمنی "تشنه یک صحبت طولانی ام!" خدا را شاهد میگیرم تشنه یک صحبت طولانی با کسانی هستم که مثل من از این وضعیت آزرده شده اند. عمیقا این روزها به این فکر میکنم دو طرف باید از "قانع" کردن همدیگر دست بردارند و دوستانه به دنبال حل مسئله ای باشند که گریبان هر دو را گرفته.

خیلی این روزها به رفقا میگویم تنها نسخه ای که برای وضعیت موجود میتوانم بپیچم نسخه ای است که کیمیایی در فیلم ضیافت پیچیده: یادآوری رفاقت ها! فیلم را لو نمیدهم کاش خودتان حوصله کنید و ببینید. رفاقت که عنصر همیشگی سینمای کیمیایی است در این فیلم یک بعد نسبتا روشنفکرانه خیلی فراگیر پیدا میکند و از قالب رفاقت گوزنها بیرون می آید. تبدیل به "وفاق اجتماعی" میشود. خیلی دلم برای این فیلم تنگ شده و کاش یک پایه پیدا شود با هم بنشینیم ببینیم. اما از این ها بگذریم و برویم سراغ مطلب قبلی من و این کامنت کوتاه. کاش کسی که این کامنت را گذاشته بر من منت بنهد و باز هم برایم کامنت بگذارد.

ارزش یک کلمه خیلی کلی است. اگر در بافت ادبیات اجتماعی امروز بخواهیم ببینیم یعنی حرفهایی که جمهوری اسلامی میزند و آخوندها میگویند. اما آیا کنکاش امانوئل کانت برای رسیدن به ضابطه قطعی اخلاق نهایتا به یک نوع ارزش ختم نمیشود. کاش دوستمان توضیح بدهد. سوال من در مطلب قبلی این بود که "آیا ما ایرانی ها هرگز با "آشوب" به مقاصد اجتماعی رسیده ایم یا نه؟" بر این مبنا "فرض ارزشی" من این است که امنیت بالاترین ارزش اجتماعی است. البته اگر کسی بتواند یک مثال ذکر کند که بله در فلان مقطع ما آشوب کردیم و مثل فیلم جوکر جامعه را شیر تو شیر کردیم و با بکش بکش به یک نتیجه اجتماعی مثبت رسیدیم من مخلصش هستم و از حرفم عقب نشینی میکنم. اما عجالتا از آن روز که مطلب را نوشتم تا امروز یادم آمد که ملت ایران یک سابقه ار آشوب دارد و آن کودتای 28 مرداد و آشوب طلبی به سرکردگی یک لات است: شعبون بی مخ!

دیگر چیزی از فضای سیاه اختناق بعد از کودتا نمیگویم که خودتان بهتر میدانید. برمیگردم سراغ کامنت کوتاه. شرافت چیست؟ شرافت خانوادگی میشناسیم. شرافت قومی میشناسیم. شرف شخصی میشناسیم. تا جایی که من میفهمم شرافت هم یک مفهوم اخلاقی است که فرد و جامعه را از درون و بیرون هدایت میکند تا دست به هر کاری نزند. مثلا شرافت خانوادگی میتواند مانع از سفلگی و گدایی شود. شرف شخصی نمیگذارد کسی ظلم کند. کاش رفیقمان پیدا شود توضیح بدهد. خب حالا با مدعای من یعنی کسی که در چهار راه سطل آشغال آتش میزند شریف است؟ شاید او یک مبارز اجتماعی است که اینگونه دارد شرافتی کسب میکند. اما حرف من این بود که آیا آشوب طلبی یکی از شیوه های کسب شرافت در تاریخ ما بوده؟ در این سالها عمده کسانی که عکسی روی دیوار موزه عبرت یا همان زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری داشته اند با این عکسها که آنها را بی ریخت و کثیف نشان میدهد بیشترین شرافت را کسب کرده اند. من خیلی دوست دارم از بحث اصلی دور نشوم. من مبارز اجتماعی را میفهمم و بهش حق میدهم معترض باشد اما مرز او با آشوب طلب کجاست؟

خیلی دوست دارم با یکی از بازداشت شدگان در آشوبها حرف بزنم اما چنین فرصتی فقط وقتی پیش می آید که طرف بازداشت شده باشد. چنین فضایی هم به درد نمیخورد. اما توی خیابان هم اگر یکی شان را گیر بیاورم نمیدانم چطور حرف بزنم که فکر نکند آدم نظام هستم. قسم میخورم خود آن آدم به قول کانت "غایت فی نفسه" من است. میخواهم در آزادی و بدون فشار با من گفتگو کند و سوگند میخورم نیات درونی ام را صادقانه به او بگویم. میخواهم بپرسم آیا چشم اندازی برای نظام بعدی داری؟ اگر این نظام سرنگون شود به نظرت چه نظامی میتواند سر کار بیاید؟ تکلیفمان با دشمنان واقعی مثل اسرائیل چیست؟ و ... اما خب به نظرم چنین گفتگویی خیلی دور از ذهن است. به همین خاطر بیشتر دوست دارم با همان رفقای اهل فکر خودم که به معترضان حق میدهند ماشین به آتش بکشند گپ بزنم.

مثل مطلب قبل با مثال دخترم تمام کنم. آیا اینکه ما هر شب سر مسواک زدن با دخترم دعوا داریم یعنی ما با "ارزش" محافظت از سلامت دندانها داریم "شرافت" شادی دخترم را زیر سوال میبریم؟ هدف من از این مثال این بود که بگویم چون "خشونت" تعریف روشنی ندارد هر فرد یا گروهی که در حال لوس یا خودخواه شدن است برای نپذیرفتن کوچکترین نقدی طرف مقابل را به خشونت متهم میکند. من الآن میتوانم همین فردی که کامنت گذاشته را به خشونت متهم کنم چون خودش را معرفی نکرده و شاید یک ترول باشد. (خدا کند که نباشد. حاضرم در یکی از کافه های تهران با هم قرار بذاریم و گپ بزنیم.)

حرفهایی که درباره وضعیت حجاب داشتم و همگی مربوط به قبل از سکته کردن آن دختر در مرکز پلیس امنیت اخلاقی است باز هم میماند برای بعد. یک بار چند خطش را نوشتم و توی کانالم گذاشتم. یک نفر ایموجی استفراغ گذاشته بود. مطمئنم اینجا هم بنویسم خیلی از خانمها حالشان به هم میخورد. اما برای هر دختری که به بهانه آزادی امیالش با ظاهر نامتعارف بیرون می آید خواندنش واجب است.

درس بزرگی که تازگی از امانوئل کانت آموخته ام را باز تکرار میکنم: برای اینکه فرد دیگری به حرف ما گوش کند باید او را غایت فی نفسه بدانیم، نه ابزاری که نتیجه مورد نظرمان را از او میخواهیم.


هم مطلب و هم پاسخی که به من دادید رو به آسانی می‌تونم نقد کنم. با استدلال و با کلام منطقی. مثلا بگم که علاوه بر عکس، حتی فیلم هم از داغان کردن اتوبوس ها و اموال اینچنینی از انقلاب 57 مانده و اگر حکومت لطف کرد و ساعاتی در روز اینترنتم رو وصل کرد برای شما خواهم فزستاد. (تازه با در نظر گرفتن اینکه در زمان 57 پوشش رسانه ای خیلی خیلی کمتر بوده و مطالبی که نوشته شده به آسونی می‌تونسته جهت دار و منحرف باشه.)

یا می‌تونم بگم به عنوان نویسنده‌ی صاحب اثر، واقعا از شما بعیده که اجبار شبانه‌ی مسواک دخترتون رو با کشتن مردم سر ارزش های اجباری مقایسه کنید. قیاسی که هیچ حد وسطی نداره. می‌تونم هزاران خرده اینجوری به همه نوشته هاتون بگیرم؛ ولی نمی‌گیرم. تجربه بهم نشون داده هیچوقت بحث های اینچنینی نتیجه نمی‌ده جز اینکه قلب ها رو بیشتر سیاه میکنه و دل ها رو دور. ضمن اینکه می‌دونم شما هم می‌تونید از قابلیت های نقد استفاده کنید. یعنی من هزاران کلمه برای شما از ارزش ها و حقوق ها و حق خواهی ها بنویسم و این میان یک حرفی بزنم که جای نقد داشته باشه. شما به آسونی میتونید همون رو بهانه کنید و ضمن نقد اولیه من و ایجاد احساس گناه که بله تو در اینجا اشتباه کردی، پس بقیه حرف هات هم اشتباه بوده؛ ادامه ی حرف رو از عقاید خودتون سر بگیرید. بنابراین سخنم رو طور دیگه ای مطرح می‌کنم.

من یک دختر جوانم. دانشجو. با هزار و یک هدف و آرزو. لازم نیست که بگم به چندین تاش نمی‌تونم برسم. لازم نیست بگم دوست صمیمی بهایی ام امسال با من دانشگاه نیومد چون حق تحصیل نداشت. لازم نیست بگم نمیتونم با برادر دوقلویم سر یک کلاس بشینم. لازم نیست بگویم باید از نه سالگیم یک تکه ی پارچه ی منفور را هر روز با بغض به سرم بکشم ولو دینی غیراسلام داشته باشم(خودم را نمیگویم. درباره اقلیت های دینی حرف میزنم). لازم نیست بگویم وقتی در طرح دوچرخه ی شهری ثبت نام کردم به من زنگ زدند و با یک حقارت خاصی گفتند فقط در پارک بانوان شهر میتوانی دوچرخه سواری کنی؛ غیر از این توبیخ میشوی. لازم نیست از فحش ها فریاد ها و حقارت های ناظمین مدرسه در دوران تحصیلم بگویم که بخاطر دیده شدن چار لاخ مو در یک مدرسه ی تمام دخترانه به من زده میشد. لازم نیست بگویم چقدر تنبیه و توبیخ را فقط برای پخش قطعه ای موسیقی در اردوهای دانش اموزی متحمل میشدیم. لازم نیست از حقارت گوش کردن به آهنگ های مجاز به شما بگویم. اینکه حکومت و شرع برای من انتخاب کند گوش کردن به چه کسی قانونیست و چه کسی نه. به تمام این نشانه ها که اگر در آن ها دقیق شوید میبینید نماد های اجبار، زور و سلب حق انتخاب است. من از نه سالگی خودم حجاب کامل را انتخاب کردم. اما همه ی ان مقنعه های کریه قهوه ای با اجبار اضافه ی هد باعث میشد حیران و دردمند شوم که چرا خودم انتخاب نمیکنم چه میخواهم و چه نمیخواهم. لازم نیست بگویم که من حق خروج از کشورم از ابتدا تا انتهای زندگی ازم سلب شده. از کودکی تا به حال بر عهده پدرم بوده و اگر روزی ازدواج کنم، بر عهده همسرم است و باید از او "اجازه" بگیرم. من پا به پای او کار میکنم، فکر احساس و زندگی می‌کنم، منتهی نصف او حق دیه دارم. می‌دانید، مثل این می‌ماند که من به شما بگویم چرا دیه‌ی من نصف مرد است و شما بگویی تو مثل اینکه دنبال پولی! حالا من و نسل من داریم میگوییم چرا باید به حجاب اجبار شویم و حکومت و ارزشی ها میگویند شما چرا دنبال لخت شدنید! همینقدر بی منطق و حتک حرمتانه. انگار که باید تا ابد الدهر برای ما تصمیم بگیرید چون اگر حق آزادی باشد حتما همه ی مان قرار است عقل هایمان را از دست بدهیم و هنجار شکنی کنیم! مرز شکنی کنیم! لختی گرایی کنیم! از حتی همان قضیه مسواک دخترتان هم بخواهم مصداق بیاورم، میگویم احتمالا دخترتان کوچک و در حال یادگیری خوب و بد است. لذا باید هر شب راهنمایی و حتی الزامش کنید برای حفظ سلامتش. اما به من جواب بدهید، آیا پدر شما هر شب زنگ میزند خانه تان و میگوید همین الان مسواکت را بزن؟ نه! شما خوب و بد را یاد گرفتید و تمام شده. حالا حق انتخابتان را دارید. مسواک بزنید و سالم بمانید یا که نه. بحث حق انتخاب است. شما حتی اگر شب هایی که از فرط خستگی زود خوابتان میبرد هم میتوانید خودتان انتخاب کنید که باشد امشب را نمیزنم اما فردا صبح حتما انجامش میدهم. سلامتتان هم به خطر نمی افتد. هرچند که هنوز ایمان دارم این مثال مسواک در قیاس با جریان اجتماعی حاضر بسیار پوچ و غیرقابل تکیه‌ست. به هر حال.

بسیاری از حقوق در نظام حاضر از زنان و حتی مردان سلب شده. از اقلیت های دینی یا ملیت های دیگر سلب شده. حتی همین الان که من و شما این ها را برای هم مینویسیم حق اینترنت ازاد ازمان سلب شده. با عرض پوزش اما حتی از حیوانات هم سلب شده. حالاخواستید از قرآن برایم ایه بیاورید که سگ نجس است یا گربه فلان است را نمیدانم. اما خیلی حقها وجود دارد که از من و شمای ایرانی سلب شده و اگر بخواهید حتی چند تا از این ها را هم انکار کنید، نادیده بگیرید یا دلیل بیاورید که خیلی هم به جا اند، ظالمانه بودن خیلی هایشان را حداقل در وجدانتان نمیتوانید انکار کنید.(اگر هم میکنید که نمیدانم. امیدوارم آنور خدا حتما در لیست های خوبان و بدانش این ها را بنویسد.)

حرف من این است که من احترام میگذارم اگر شما میخواهی روز عاشورا عزاداری کنی یا به همسرت چادر بپوشانی. یا احترام میگذارم اگر کتاب هایی که میخوانی مذهبی و فقهی باشند. یا عقد با همسرت در حرم و به صورت جاری شدن یک سری ذکر عربی باشند. برای من فرقی نمیکند چه شما بخواهی در سال سی روز روزه بگیری چه سه ماه. برای من فرقی نمیکند بعد از ازدواج دخترت کدام حق ها را برای دخترت میگیری و کدام ها را برای همسرش میگذاری. من حتی خوشحال میشوم با شما یا خانواده ات همصحبت، همسفره، و حتی همسفر شوم. آن جایی من از شما کینه میگیرم، ارزشی خطابت میکنم و انقدر عقده و حسرت و نفرت درم جمع میشود که دوست دارم سطل آشغال جلوی خانه ات را به آتش بکشم، که شما همه ی این هایی که برای خودت خواستی را، به اجبار برای من هم بخواهی. همان کتاب های مذهبی ات را جزو درس هایم کنی و هر روز توی کله ام فرو کنی، حق هایی که برای خودت یا دخترت یا همسرت قائل نشدی را نگذاری من برای خودم قائل شوم. آن سی روز روزه ات اگر یک آب دست من دیدی اعدام و زندان و جریمه ام کنی، و آن حجابی که سر همسرت کردی را به زور بکشی سر من و مرا بدزدی. امیدوارم به عنوان یک نویسنده ی کتاب خوانده که از کانت و امثالهم نقل قول میکند یکبار هم به این فکر کرده باشید که مقوله ی گشت ارشاد "آدم ربایی" است. من وسط خیابان خفت میشوم، به مرکز پلیس برده میشوم، یک ساعت اراجیف تو کله ام میکنند و در همه ی این احوال گوشی ام را ازم میگیرند و مادر پیر در خانه‌ی من از هیچکدام این ها خبر ندارد. این مصداق آدم رباییست.

حتی شاید باورتان نشود ولی حس میکنم احمقم که همه ی این ها را نوشتم برای کسی که بعد از آن قتل دلخراش برداشته نوشته :" خشونت عاطفی یا روانی اول از طرف خود این دختران به جامعه وارد شده". این اگر اوج بی شرفی نباشد اوج نادانی و ساده انگاریست.

من سعی کردم به مسالمت امیز ترین روش قضیه حق انتخاب را برای شما باز کنم. امیدوارم مثل معلم های ابتدایی سعی نکنید آن مثال "اگر هیچ چراغ قرمزی نبود و همه ماشین ها با هم حق حرکت داشتند آشوب و هرج و مرج نمیشد؟" احمقانه را برایم بیاورید. آن مساله اش جداست. این چراغ قرمزی نمادینی که شما میگویید در خیلی کشورها وجود ندارد و از ما بهتر دارند زندگیشان را میکنند. یکجا گفتید من نمیدانم چطور از ارزش هایم دفاع کنم که بهم نگویند طرفدار نظام. من نمیدانم موضع های مذهبی عقیدتی و سیاسی شما نیست. علاقه ای هم ندارم. اما اگر شما هم از این همه ظلم و نکبتی که در این مملکت وجود دارد شاکی اید، اما این "آشوب ها" را قبول ندارید، به شیوه خودتان اعتراض کنید. به مودبانه ترین شکل به نماینده شهرتان در مجلس نامه بنویسید. صبر کنید چهار سال دیگر در پای صندوق های رای خودی نشان بدهید. به مدیران کارتان و مدرسه دخترتان اعتراض هایتان را بگویید. کاری بکنید. من یک فکر خوب برای جنابعالی دارم. چرا سوزاندن چهار تا سطل اشغال بی ارزش را میبینید، اما زندانی، زجر  و کشتن دانشجوها را نمیبینید، چرا زندانی کردن خبرنگارها را نمیبینید؟ چرا فیلم هایی که به وضوح پخش میشود، از دختران عابری که فقط در پیاده رو ای نشسته اند و ماموران حکومتی نه فقط یک "تلنگر" بلکه باتوم بهشان میزنند را نمیبینید؟ آن ها که مستند وجود دارند! کورید یا گزینشی آشوب انتخاب میکنید؟ فکر میکنید من خوشم میاید هر روز دوستانم و بستگانم جانشان را بگذارند کف دستشان و کف خیابان دستگیر و کشته شوند؟ فکر میکنید من خوشم میاید کلاس های دانشگاهم را از دست بدهم، زبان یاد گرفتن  خوداموزم را از دست بدهم چون اینترنت بخاطر من و همنوعانم قطع است؟ فکر میکنید من خوشم میاید هر روز خون گریه کنم چون هموطنانم سر نماز کشته شده اند؟ من هم خوشم نمیاید این اتفاق ها بیفتد. سوختن سطل اشغال های لعنت شده هم رویش. اول هم که برایتان لیست کوچکی از هزاران حقی که نداریم و میخواهیم داشته باشیم را نوشتم. این که از این. اگر این راه گرفتنش نیست، برندارید به من بگویید اره برو با نامه و گل و لبخند به کسی که هر روز ماموران ادم ربایی و ایجاد عدم امنیت برای تو میکند اعتراض کن. به من نگویید مودبانه با دوستانت در یک سالن جمع شو و بنشین تا حقت را بهت بدهند. همین ها را کردیم که 78 و 88 قتل عام شدیم. کار ندارم. این ها را نگویید. اگر خیلی ادعای صلح طلبیتان می اید و میخواهید کارها درست و دموکراسانه پیش برود، این را به حکومت بگویید:

که رفراندوم ازاد می خواهید. در یک کلام. 78 و 88 و 96 و 98 و حالا هم حالا یعنی نارضایتی های پی در پی. حالا اگر ما یک اقلیت "خشونت عاطفی وارد کن" آشوبگر و اغتشاشگر هستیم و ضد حقوق سطل آشغال هاییم؛ ساکت میشویم و رایمان را میدهیم. حکومت و نظام رفراندومش را برگزار که کند همه چیز مشخص میشود. که اره فقط ما چند نفر بودیم و باید اصلا سرکوب میشدیم که آفرین بهشان و به شما و دیگران. اگر هم نتایج طور دیگری بود، بروند! مگر حکومت امری الهی‌ست که چسبیده اند و برای حقوق من و اینده ی من و اینده ی نسل من تصمیم میگیرند؟ بروند! به همین اسانی.(اینا هم برندارید برای من بنویسید که خب بروند کی بیاید و تو خیلی سطحی بینی و فلان. ظالم باید از مسند قدرت بیاید پایین. ملت گوسفند نیستند که حتما چوپان سرشان باشد ولو بی کفایت و نالایق و همانطور سعی کنند که ایا یک روز اقا چوپانه بمیرد یا جایگزین خوبی برایش پیدا بشود یا نه.). اینطوری نه من بر گور خواهر جوانم ضجه میزنم و نه شما شب ها زباله هایتان بی سر پناه خواهند بود.

ضمنا ازتان میخواهم با این حجم از روشن گویی، مسالمت امیزی و پیشنهاد های متفاوتی که دادم و شما خواندید؛ برای جواب دادن به من عجله نکنید. خوب فکر کنید. بروید یکم با وجدانتان خلوت کنید. گفتید دختر دارید؛ بروید روی پایتان بنشانیدش و به این هایی که من گفتم فکر کنید. چیزی خواستید به من بگویید قبلش به صورت دخترتان نگاه کنید و بعد بگویید. حقی خواستید از من بگیرید اول به او نگاه کنید و بعد بگیرید. در جایی خواندم پلیسی نوشته بود نشان و باتوم و همه وسایل سرکوبش را پس داده و از نیروی پلیس استعفا داده و امده بیرون. دلیلش را دخترش عنوان کرد. دخترش امده همه ی این هایی که من برایتان گفته ام را برای پدرش گفته، و بعد تف انداخته جلوی پای پدر که اگر امشب هم رفتی بیرون و روی یکی عین من دست بلند کردی دیگر پدر من نیستی. قضیه را ابدا برایتان احساسی نمیکنم که باز بخواهید بگویید این ها جنگ روانی و "خشونت عاطفی وارد کردن" برای ادامه ی کارهای اشتباهتان است.( شما هم اخلاقی اش نکنید که بگویید اخ اخ چه دختر بی ادبی باید اول برای پدر گل و چای اورده بعد با احترام و ملایمت میگفته) صرفا خواستم قضیه را برایتان ملموس تر کنم. و اگر هم همانطور که اول صحبتم گفتم خواستید یک جمله از میان این صد ها جمله ام بکشید بیرون و شروع کنید به همان خرده گرفتن و فلان از همین الان میگویم جوابم را ندهید. امیدوارم از نوشتن همه ی این ها پشیمانم نکنید. این ها را فقط نوشتم چون به عنوان یک نویسنده خیلی رویتان حساب باز میکردم. گفتم شاید ازاد اندیشی آن ته مه های وجودتان مانده باشد و بتوانم بیدارش کنم. انشالله سلامت باشید.

 

پینوشت نهایی: خودتان هم کم "خشونت عاطفی وارد کن" نیستید. که کامنت ناشناس گذاشتن خشونت میتواند باشد ها؟:))) کامنت ناشناس گذاشتن یک حق در بلاگ بیان است که شما اگر باهاش مخالفید میتوانید به آسانی در تنظیمات وبلاگتان برش دارید. وقتی این اپشن را بر جا گذاشتید یعنی باهاش مشکلی ندارید و پذیرایش هستید. اما در بدترین حالات که همه ی این حرف ها هم نبود کامنت ناشناس در اینجا نقض حریم خصوصیتان حساب میشد. نه چیزی تحت عنوان خشونت و وایولنس. یکم به حرف هایی که میزنید فکر کنید و بعد بگوییدشان. اینطوری کسی از بیرون بخواهد بیاید بخواند خنده اش نمی گیرد. درود فراوان.

پاسخ:
سلام. نمیدونید چقدر خوشحال شدم از خوندن پیامتون. به اربعینی که رفتم قسم میخورم که خوشحال شدم چون واقعا میگم تشنه یک صحبت طولانی ام. اتفاقا اگه شما از کسانی باشید که روسری برداشتید و شعار دادید و حتی سطل آشغال آتیش زدید خدا شاهده خیلی خوشحال تر میشم. اینم بگم با این که گفتید برای جواب دادن عجله نکنم و خودم الآن فکر میکنم دارم عجله میکنم اما به نظرم عیبی نداره چون اولا من خوشحال شدم که مفصل نوشتید و امیدوارم این گفتگو ادامه دار باشه. ثانیا شما گویا فرض رو بر این گذاشتید که من تا حالا به این مسائل فکر نکرده م و با دعوت شما تازه قراره بشینم فکر کنم. نه به خدا من سالهاست ذهنم درگیر ماجراست. حتی از قبل تولد دخترم. ببخشیدها من رمان آخرم اسمش هست آقای سالاری و دخترانش! حالا نمیگم اونجا مسئله زن در جامعه رو به شکل کن فیکون حلاجی کردم اما این شاهدی بر این مدعاست که واقعا چند ساله عمیقا دارم فکر میکنم حالا نه به عمق شما :)
ببینید جمله کانت رو به این خاطر نوشتم که گواهی بدم واقعا فکر شما "غایت فی نفسه" منه. یعنی من نمیخوام شما رو قانع کنم. چون به قول والتر بنیامین قانع کردن یعنی تجاوز کردن بدون اینکه لقاحی صورت بگیره. من و شما قراره از نیات هم صادقانه آگاه باشیم تا با هم به قانونی عام و فراگیر برای همه برسیم. این شیوه کانت هستش که خیلی دوستش داشتم. خیلی راحت خلاصه میشه در مفهوم همون حدیثی که از معصوم ع داریم که آنچه برای خود میپسندی برای دیگران بپسند و بسیار نزدیک به همون مفهومی که سارتر هم مثل کانت میگه انسان باید طوری زندگی کنه که بخواد روش زندگیش تبدیل به قانون عام بشه و راضی بشه همه ابنای بشر مثل اون زندگی کنن. ببخشید مقدمه طولانی شد.
در مورد آشوبهای 57 تا جایی که من میدونم جریان امام خمینی دستور به آشوب نداده بوده. اگه مردم قاطی کرده ن یا مجاهدین و چریکها کاری کرده ن قضیه فرق میکنه. شما باز به تیتر مطلب من نگاه کنید. من سوالم فقط اینه که به ذات روش آشوبگرانه مشروعیت میدیم یا نه. واقعا همین. 
یه بخش زیادی از جواب شما مربوط به بحث حقوق زنان در جامعه ما میشه که حتما قبول دارید بحثش طولانی و تخصصیه و چند شعبه س. من همه ش رو بلد نیستم و الآن مونده م که یه چیزی بگم با همین سواد ناقصم یا نه. (اینجا 636 کلمه نوشتم بعد حذف کردم توی یه فایل ورد ذخیره کردم شاید یه موقع براتون بفرستم. درمورد مسئله کلی نظام حقوق زن در اسلام) فکر میکنم شما با این همه تاکیدتون روی حق انتخاب من رو از سوال اصلیم منحرف کردید. اصلا گیریم حق انتخاب زنان در مواردی نقض شده یا نادیده انگاشته شده. خب شما حقتون رو با آشوب مطالبه میکنید؟
یه مغالطه ای در منطق وجود داره به نام "افتادن در سرازیری" جالبه که من شما رو به این مغالطه متهم نکردم و دوستم ندارم که بکنم اما خودتون جلوجلو منو متهم کردید که میخوام شما رو متهم کنم :) من کی گفتم شما میخواید لختی گرایی کنید؟ البته از قضا لختی گرایی هم کردند و به نظرم معترضان موظف میشن که تکلیفشون رو با این جریان مشخص کنن.
مثالتون درمورد این که پدرم به من زنگ بزنه بگه مسواک بزن اشتباهه. من اون مثال رو زدم که بگم دختر کوچولوم تعریف خشونت رو اون قدر جابجا میکنه که ما نتونیم چیزی بهش بگیم و اگه دندوناش خراب بشه در آینده از ما دلخور میشه که درست ازش مراقبت نکردیم. اما فراموش نکنید قضیه حجاب یه قانون اجتماعیه نه توصیه بهداشتی. با مثال شما باید بگیم همون طور که پدرم بهم زنگ نمیزنه هر شب مسواک بزنم نیروی انتظامی هم باید یه بار قوانین رانندگی رو به ملت یاد بده و بعد از دادن گواهینامه بهشون حق انتخاب بده هرجور که میخوان رانندگی کنن.
ناظمی که توی مدرسه بهتون توهین کرده خیلی غلط کرده و نظامی که اون رو توبیخ نکرده هم خیلی بیجا کرده. کسی که از طرح دوچرخه شهری با تحقیر با شما حرف زده یه آدم عقده ای بوده.

یه سری چیزایی هم که نوشتید مربوط به جوسازی رسانه هاست و اتفاقا فکر میکنم خودتون گزینشی آشوب انتخاب میکنید. حالا توهین کورید رو هم ندیده میگیرم. (جدی اصلا ناراحت نمیشم اگه خشمتون رو سر من خالی کنید.) من خیلی کلی پرسیدم به آشوب میشود مشروعیت داد یا نه؟ واضحه وسط دعوا نقل و نبات پخش نمیکنند و کسی که اونجا باشه ولو برای تماشا ممکنه باتوم بخورد از جمله خودم یه بار که خیلی به کانون شلوغی نزدیک شدم نزدیک بود باتوم بخورم اما فدای سر من و آن مامور. با سطل آشغال بی ارزشی که شما میفرمایید چهار راه رو بسته بودند و ازدحام مجازی درست کرده بودند تا تعدادشون زیاد جلوه کند بعد گارد ریلها رو کندند و انداختند وسط خیابان که رسما ترافیک بشه. ول کن دارم اشتباه میروم. خودتون دیدید و میدونید. مسئله اینه که آشوب نباید پیش بیاد. وقتی پیش اومد باتوم و گاز اشک آور چیز ساده ای هستش. من این بحث رو زیاد ادامه نمیدم چون کاملا طرفدار حفظ امنیتم.  

من الآن فکر میکنم یه کم تند رفتم و شما ممکنه در مقابل من موضع بگیرید. من باید نگران بهزیستی و شادی شما باشم نه حق خروج از کشورتون. اما کی شرط شادی شما رو به خروج از کشور گره زده؟ مگه من به عنوان یه مرد الآن خیلی خوش به حالمه که این حق رو دارم؟ شادترم؟

باز دعا میکنم این گفتگو ادامه پیدا کنه چون من پایه م. واقعا مدعی نیستم حق صد در صد با منه. تلاشم رو میکنم منطقی و مهربون بنویسم. بحث خشونت عاطفی بمونه برای بعد. به من متلک انداختید که کسی بیاد مطلبم رو بخونه میخنده. دستتون درد نکنه. دیگه یه سری آدم خنگ مثل ما هم باید باشن که دل ملت شاد بشه. امیدوارم خنده شما مثل این ماجرایی که این زیر مینویسم تبدیل به گریه نشه. اگه اوضاع این طوری بشه من دیگه حتی حوصله ندارم بهتون پوزخند بزنم و بگم قدر عافیت ندونستید. حدیث امیرالمومنین ع هستش که دو نعمت همیشه مورد قدرنشناسی واقع میشوند: سلامت و امنیت!


یک آغاز تکان دهنده! برای امروز ایران!


کتاب خواندنی #خون_شریک مستند داستانی زندگی شهید فاطمیون #میرزا_مهدی_صابری این گونه آغاز میشود:


شیخ علی با لباس نظامی وعمامه ایستاد پشت بلندگو. آمده بود سوریه تا کار فرهنگی بکند. نیروهای سوری، چشم های سرخ و خسته از جنگ شان را دوخته بودند بهش. همه جور مذهب و فرقه ای بین شان پیدا می شد؛ سنی، مرشدی، علوی، دروزی...


بلندگو را تنظیم کرد و بسم الله را گفت. عرب خوزستان بود، و عربی، زبان مادری اش. می خواست از جایی شروع کند که بین همه ی آن رزمنده ها مشترک بود؛ از پیامبر گفت که مبعوث شدنش در آن خلوت غار حراء، برای «اتمم مکارم الاخلاق» بوده است: 

- به هر حال، ماها، پیامبرمان، پیامبر رحمت است. باید توی جنگ هم که باشد، اخلاق را رعایت بکنیم. از رسول الله نقل شده که می فرمود از پاره پاره کردن جنازه‌ها بپرهیزید؛ حتی اگر جنازه ی یک سگ گزنده باشد.


 یکی از سوری ها، بی مقدمه دست بلند کرد. شیخ علی گفت: بفرما.


مرد سوری از جا بلند شد:

- من یک سؤال دارم؛ اما قبلش می خواهم داستانم را برات بگویم اسم من سمیر است. ما تو عُتیبه بودیم؛ آن طرف دمشق. داشتیم زندگی مان را می کردیم که یکدفعه این بهار عربی و انقلاب ها شد و ما هم خوشمان آمد. خوش خوشان می آمدیم تو خیابان ها، و شعار میدادیم و اعتراض می کردیم؛ کیف می داد. حتی آبمیوه هم پخش میکردیم.


 ولی کم کم دیدیم بعضی از این جوانک ها کلت بستند کمرشان، و اوضاعشان عادی نیست. گفتیم لابد خبرهایی هست. کشیدیم کنار، رفتیم نشستیم تو خانه زندگی مان. تا گذشت و یک روز گفتند ارتش قرار است بیاید شهرک مان را از این سلاح ها پاک سازی کند. گفتند گذرگاهی هم باز کرده ایم؛ آنهایی که می خواهند بروند، بیایند از این گذرگاه خارج شوند. 


همین که این خبر پخش شد، یکهو دیدیم آدم های عجیب غریبی از زیر زمین سبز شدند که تا آن موقع مثل شان را ندیده بودیم: قد ریش، تا اینجا؛ قد و قواره، طوری که می توانستند من را عوض جاکلیدی ببندند به کمرشان! سلاحهایی هم باهاشان از این ور و آن ور درآمد که اصلا فکرش را نمی کردیم یک روزی این چیزها را از نزدیک ببینیم؛ تفنگ های عجیب وغریب، آرپی جی...


 اوضاع که این طوری شد، چشم مان ترسید. خیلیها چشم شان ترسید. گفتیم ما دنبال شر نیستیم؛ برویم سمت این گذرگاه، و در برویم. با مادرم و خواهرم و خانم هفت هشت ماهه باردارم چهارتا تکه لباس مان را برداشتیم، قاتی مردم، پیاده راه افتادیم. تو راه داشتیم میرفتیم، یکهو دیدم خانمم از پشت سرم گفت آخ.


 برگشتم ببینم چی شده؛ دیدم افتاده. فکر کردم لابد پاش به سنگی، چیزی گیر کرده. آمدم بلندش کنم، یکدفعه دیدم خون از زیر گردنش راه افتاده رو زمین... ماندم هاج و واج... خدایا، چرا خون؟ خون چه خبره؟


سمیر دست هاش را مشت کرد. نفس سنگینی کشید که پریشانی اش، هوا را هم به به لرزه انداخت:

به همین طور گیج و منگ بودم که چی شد. یکدفعه یک تویوتا ترمز کرد، چند تا از همان آدم ها ازش پیاده شدند. یکی شان دوربین دست گرفته بود. شروع کرد فیلم برداری که این، جنایت ارتش فلان سوریه است و با قناصه هاش، مردمی را که می خواهند از گذرگاه رد بشوند، می کشد و ... گفتند و فیلم شان را گرفتند و جنازه ی زنم را جلوی چشمم گذاشتند تو ماشین، و رفتند. 


کل ماجرا به پنج دقیقه هم نکشید. هنوز گیج بودم که چی شد. تو هول و ولا می خواستم بگردم یک تفنگ پیدا کنم، بزنم ارتشی ها را بکشم که یک آن آمد تو ذهنم که بابا، هنوز خیلی راه مانده تا ارتش و گذرگاهش... قناصه کجا بود؟! اصلا گیریم آنها زدند؛ اینها از کجا فهمیدند وقتی من هنوز خودم هم نمیدانم چی به چیه؟!


سکوت سالن، سینه ی مردها را فشار داد. کم از این فلاکت مشترک شان نشنیده بودند؛ ندیده بودند؛ اما انگار هیچ وقت بنا نبود براشان عادی بشود. جنگ، کابوسی بود که هنوز گاهی فکر می کردند قرار است کسی بیاید و از خواب بیدارشان کند. 


سمیر، ادامه داد: 

تازه فهمیدم که زده اند زنم را کشته اند تا فیلم شان را بگیرند... حالا سؤالم این است: اگر یکی از اینها را گرفتم، یعنی می گویی فقط بکشمش؟ یعنی کار دیگری نمی توانم بکنم؟




اگه خودم بخوام یه ذره به بحث جهت بدم و فقط درگیر جواب دادن به حرفای شما نباشم میگم نادیده گرفتن موج رسانه های دروغگوی دشمن خیلی ساده انگاریه. الآن برگشتم دیدم خودتون هم نوشتید که من رو متهم به سادگی نکن که ظالم بره کی بیاد ولی خب چه کار کنم واقعا سادگیه. حالا شما که بنده رو نواختید و بی شرف هم گفتید من دیگه نمیگم ساده لوحیه به اپوزوسیونی که در 40 سال نتونستن با هم آشتی بکنن امیدوار باشید. اینایی که توی غربت به هم رحم نمیکنن میخوان بیان قدرت رو دست بگیرن. بگذریم. ببینید. من یه مدعایی که تو اون مطلب اول داشتم این بود که کلا هیجانزدگی چه فایده ای داره؟ شما الآن برگردید مطلب خودتون رو بخونید ببینید لحنتون مودبانه و آروم هست واقعا. من جدی ناراحت نمیشم اما خیر سرمون ما توی وبلاگ داریم گفتگو میکنیم اگه تو نوشته بخوایم متلک بندازیم خب طبیعیه که ملت تو آشوب به هم چاقو بزنن. 

ممنون که خوندید. خوش و خرم باشید. اگه من جایی لحنم مناسب نبوده باز عذرخواهی میکنم. اگه خواستید میتونم کاربری بله رو بفرستم که صوتی هم حرف بزنیم وقت کمتری گرفته بشه. اون گزینه ناشناس بیان رو هم من اصلا ندیده بودم. اگه ناشناس راحت ترید ناشناس بمونید اما واقعا طوری گفتگو کنیم انگار که برای جهان میخوایم قانون بذاریم نه مثل دو تا دشمن. یعنی از ظرفیت ناشناس بودن سوءاستفاده نکنید که ترول باشید. موفق و شاد باشید.

  • زری シ‌‌‌
  • صرفا به عنوان خواننده این بحث ها میخواستم بپرسم که :

     

    شما میگین که با خشونت چیزی حل نمیشه

    اوشون هم گفته که الان بخوایم بدون خشونت اعتراض کنیم کسی به کتف اش هم نمیگیره که ما این اعتراض ها را داریم ، فلذا مجبوریم بریم توی خیابون و شلوغ پلوغ کنیم .

     

    خب پس اگر خشونت نکنیم چه کنیم /: ؟  بریم گل و شیرینی بدیم ؟ 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی