حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
الآن مطلب قبلی ام را خواندم و به ذهنم رسید چه جنبه هایی از مسئله جنگیدن در چند جبهه را مطرح نکرده ام.
یکی از جنبه های مهم قضیه "استعدادهایی است که به هدر خواهندرفت". چه با جنگیدن در چند جبهه و چه با نجنگیدن در چند جبهه به هر حال برخی استعدادها پامال خواهند شد. مثلا موارد زیر:
- شاید اگر چمران خانواده اش را رها نمیکرد ما الآن چند مبارز بزرگ ضدسرمایه داری با فامیلی چمران در قلب آمریکا داشتیم.
- حالا برعکسش. شاید در میان بی شمار آدمهایی که به خاطر مسائل معیشتی، نگهداری از والدین یا تعهد اخلاقی به همسر "به طور مطلق" مجبور میشوند قید مبارزه اجتماعی یا رشد فکری را بزنند ما چندین ولادیمیر لنین و ایمانوئل کانت داشته باشیم و به نظرم حتما داریم.
مخصوصا الآن همین دومی بیشتر مد نظرم است. یعنی اگر فرض بگیریم علیرغم میل انسان، همین جنگیدن در چند جبهه شکل طبیعی و توصیه شده زندگی انسان هاست، پس تکلیف جوان بسیار باهوشی که میتواند بتهوونی دیگر، لنینی دیگر یا کانتی دیگر باشد چه میشود؟
مطلب قبلی م را که خواندم فهمیدم من این شکل قضیه را (که یکی از رنج های خودم است) مطرح نکرده ام. میدانید در همان شرایطی که مسئولیت اجتماعی به شدت همه را به واکنش فرامیخواند آدمهایی هستند که یا با بیماری جسمی و روانی خودشان یا اطرافیانشان "مطلقا" نمیتوانند هیچ نقش اجتماعی را بپذیرند.
اگرچه ظاهر قضیه نشان میدهد که با یک جمله میشود حکم اخلاقی را صادر کرد و گفت "جوان وظیفه تو فقط نگهداری از مادر پیرت است" اما تراکنش داده های روانی-اخلاقی که آن پشت در جهان آدم رخ میدهد غیرقابل محاسبه است. حتی تراکنش را هم که کنار بگذاریم فشار روحی-فلسفی بی پاسخ ماندن این وضعیت خیلی بزرگ و دردناک است. الآن رفتم کتاب ژیژک درباره خشونت را نگاه کردم در همان مقدمه میگوید یک بار از جوانی از سارتر میپرسد آیا باید از مادر پیرش نگهداری کند یا وارد جنبش مبارزه با آلمان نازی بشود؟ و سارتر میگوید جوابی وجود ندارد فقط باید مسئولیت انتخابت را بپذیری.
این دو تا وضعیتی که توصیف کردم یعنی "پرورش استعدادها" و "نیکی به دیگران" دقیقا دو تا مثالی هستند که کانت به عنوان وظایف اخلاقی ناقص مطرح میکند. یعنی شما چه در چند جبهه بجنگی چه در یک جبهه به هر حال اصلا نمیتوانی بگویی وظیفه اخلاقی پرورش اتعدادهایت را کامل انجام داده ای. از طرف دیگر باز چه در چند جبهه بجنگی چه در یک جبهه هیچ وقت نمیتوانی بگویی وظیفه اخلاقی ات را کامل انجام داده ای.
من احساس میکنم سارتر باید به آن جوان میگفت اگر تمام بشریت به دست نازی ها نابود شوند تو باید فقط از مادرت نگهداری کنی چون با احترام به قانون اخلاق است که ساختمان اخلاق سالم میماند. البته به دختر چمران هم باید گفت وظیفه اخلاقی ات این است که با فقدان پدرت کنار بیایی.
مسئله خیلی غامض است. از یک طرف به هیچ کس نمیشود حکم کرد وظیفه اخلاقی ات فقط پرورش استعدادهایت و نیکی کردن به دیگران است و از طرف دیگر نمی شود حکم کرد اینها را رها کن و بدون اینها هم جهان نابود میشود.
اگر خود کانت استعداد فلسفی اش را پرورش نداده بود نمیتوانست این قاعده را کشف کند که پرورش استعداد هیچ وقت به نتیجه کافی نمیرسد. و او اگر فقط به دنبال نیکی به دیگران میبود کانت نمیشد و حتما این وظیفه را کمتر از آنچه باید انجام داده ولی با کشف همین قاعده بزرگترین نیکی را به بشریت کرده.
الآن دخترم آمده نمیگذارد بنویسم.
- ۰۳/۱۰/۰۵
سلام
اگر قائل به واقعگرایی اخلاقی باشید، تکلیف اخلاقی هم واقعی میشود.
حالا شاید در تشخیص مصداق خطایی رخ بدهد، اما تکلیف معلوم است.