مجال اجمال

دنیا مجالی مجمل است.

مجال اجمال

دنیا مجالی مجمل است.

مجال اجمال

رنج بردن از تنهایی نشانه ی بدی است: من فقط، در جمع زجر کشیده ام.

فردریش نیچه

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در خرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

 

 

علی شاه علی

دوست دارم بیشتر بتوانم از رفتگان یاد کنم. همان طور که قبلا هم نوشته ام به یاد کردن از درگذشتگان نیاز دارم تا قدر لحظه ها و آدمهای اطرافم را بیشتر بدانم.

خرداد و اردیبهشتم معمولا با یاد علی شاه علی نازنین میگذرد چون درگذشتش 1 اردیبهشت بود و زادروزش 12 خرداد. حالا علت نوشتن این چند خط این است که این عکس قدیمی اش را دوباره توی صفحه فیسبکوش دیدم. دقیقا هم روز تولدش بود و برایش پیغام تولد گذاشتم و بهش تبریک گفتم!

همین کلاهی که توی عکس سرش است الآن توی اتاقم است و گاهی میگذارم سرم و این طرف آن طرف میروم. کلاه را همسر علی بهم یادگاری داد. از کلاه مهم تر قرآنی است که همین الآن روی میزم کنار دستم است و خیلی وقت ها آیات خدا را میخوانم و برای علی هم فاتحه میفرستم. چیزی ندارم در مورد علی بگویم جز مهربانی بی دریغش. ما برای علی توی شهرستان ادب کارگاه عناصر داستان ترتیب دادیم. هر وقت جلسه اش تمام میشد میامد اتاق من و حال و احوال میکرد.

در حالی که بعد از علی برای یک رفیق قدیمی ترم همان کارگاه را برگزار کردیم و این یکی حتی یک بار بعد از جلسه نیامد بهم سر بزند و حال و احوال کند. خاطره این شب هم به احتمال قریب به یقین برمیگردد به یکی از آخرین شب های همان کارگاه داستان علی. ببینید توی این عکس چقدر تیپش را پاییزی و قشنگ با منظره هماهنگ کرده. من با همین کلاه و کت و شالگردن دیده بودمش. یک بار که با همسرم از پیش ماما برمیگشتیم علی و خانمش را در خیابان دیدیم.

 

همین بهمن 97 رفتم الیگودرز سر مزارش. چون موقع فوتش نتوانسته بودم بروم و اگرچه کمی عذاب وجدان داشتم اما شاید بهتر که نرفتم چون با آن همه مهربانی پدرش حتما میخواست من را شب نگهدارد و معذب میشدم. عوضش مراسم ترحیم سنگینی برای هفتمش در شهرستان ادب برگزار کردیم و خیلی ها آمدند.

آیت دولتشاه تا آمد و چشممان به هم افتاد زدیم زیر گریه و همدیگر را در آغوش کشیدیم. هی توی مغزم می آمد که «تو بوی رفیقم را میدهی»... آه

  • مجید اسطیری