مجال اجمال

دنیا مجالی مجمل است.

مجال اجمال

دنیا مجالی مجمل است.

مجال اجمال

رنج بردن از تنهایی نشانه ی بدی است: من فقط، در جمع زجر کشیده ام.

فردریش نیچه

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

 

 

اگرچه ظاهر زندگی چنین نشان میدهد که چاره ای جز جنگیدن در چند جبهه وجود ندارد اما چیزی پنهان در این وضعیت هست که به نظرم نادرست میرسد.

ما در تمام زندگی در واقع سه جبهه جنگ اصلی بیشتر نداریم: مسائل عاطفی، مسائل اجتماعی و مسائل فکری.

 

خیلی از آدمهای بزرگی که میشناسیم در واقع فقط در یک جبهه جنگیده اند و شاید به خاطر همین جنگیدن در یک جبهه واقعا به پیروزی هایی دست یافته اند. مثلا نیچه مشخصا فقط در جبهه مسائل فکری شمشیر زده و مطلقا خودش را درگیر مسائل خانوادگی و مسائل اجتماعی نکرده است.

مصطفی چمران یکهو کل مسئله خانواده را یک جا رها کرده و برای مسائل اجتماعی جنگیده.

بیشمار آدم در سراسر تاریخ روی کره زمین هم فقط برای مسائل خانوادگی، اعم از معیشتی و عاطفی عمر و ذهن شان را گذاشته اند.

 

چطور میشود گفت کار کدام یک ارزشمندتر بوده؟ اگر بر اساس قانون اخلاقی مطلق کانت به ماجرا نگاه کنیم کار هر سه دسته یک اندازه ارزش دارد. سوال من هم این نیست که کدام باارزش تر است؟ چیزی که نمیتوانم برای خودم حل کنم این است که چرا باید در چند جبهه جنگید وقتی برای انسان بودن و انجام دادن وظیفه اخلاقی جنگیدن در یک جبهه کفایت میکند؟

جنگیدن در چند جبهه احتمالا فقط باعث میشود کیفیت جنگیدن کاهش پیدا کند. در مورد مبارزانی که در زندگی خانوادگی موفق یا نسبتا موفق بوده اند هم نباید پشت صحنه را از یاد برد: همسری که مطلقا از نقش اجتماعی خودش چشم پوشی کرده (و ممکن است بغضش را تا پایان عمر پنهان کند یا حتی به خودش هم اعتراف نکند)، فیلسوفی که عقده یک رابطعه عاطفی را به گور میبرد (مثل جان استیوارت میل و ...) و...

 

میگویند کانت که تمام عمرش در خلوت و اندیشه میگذشت یک بار به یک تفریح و گردش رفت و آنچنان آشفته شد که این در زندگینامه اش ثبت شده. من هم مثل خود کانت معتقدم کاش او این هوس را در خودش میکشت (و کسانی که به او توصیه میکردند کمی از اتاق کارش بیرون برود لال میشدند) تا مگر او یک خط دیگر با شفافیت حیرت انگیزش به گنجینه فلسفه اخلاق بشریت اضافه میکرد.
یا چطور میشود پدر خانواده را که خسته و کوفته از سر کار برمیگردد و در فاصله خنک شدن چایش روی مبل بیهوش میشود سرزنش کرد که چرا مطالعه نمیکند؟ یا اگر چگوارا زن اولش را طلاق نمیداد و انقلاب کوبا ناکام میماند حیف نبود؟

 

من از اولین کلمه این متن مدام دارم به زندگی امیرالمومنین علی ع فکر میکنم که در هر سه جبهه به تمامی جنگیده و پیروز شده. اما به قول دکتر شریعتی علی حقیقتی بر گونه اساطیر است. با یکی از رفقا گاهی به این مسئله نوک میزنیم و میبینیم چاره ای نیست و آدم مسلمان شیعه خواه ناخواه باید بین این سه مقوله له و لورده بشود ولی هیچ کدام را رها نکند. 

علی، این الگوی غیر قابل انکار که مثل یک فانوس دریایی از دوردست ها مسیر پارو زدن را به من بیچاره اسیر بیم موج و گردابی چنین هائل نشان میدهد تکلیف را یکسره کرده.  ولی آن وسواس لعنتی هم رها نمیکند. باید ماجرا روی کاغذ یک طوری درست بشود.

 

برای من، این موجود ناکافی ناتوان باید راه درست تری وجود داشته باشد. نمیخواهم مبارز نستوهی مثل مصطفی چمران باشم که دخترش الآن در آمریکا چاق و وارفته روی کاناپه افتاده و دوست ندارد اسم پدرش را بشنود. دوست هم ندارم جان استوارت میل یا هر استاد و اندیشمند بزرگ دیگری باشم که میراث فکری اش شادی و رضایت را برایش به ارمغان نیاورد.

این فکرها اینجا تمام نمیشود و احتمالا باز مینویسم.

  • مجید اسطیری