مجال اجمال

دنیا مجالی مجمل است.

مجال اجمال

دنیا مجالی مجمل است.

مجال اجمال

رنج بردن از تنهایی نشانه ی بدی است: من فقط، در جمع زجر کشیده ام.

فردریش نیچه

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نمایشگاه کتاب» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست


چرا نمایشگاه کتاب را باز برگرداندند به مصلی؟ من یکی که خیلی خوشحال بودم از تغییر مکان نمایشگاه. خوشحالی من یک دلیل شخصی دارد و آن هم فرار از خاطرات تلخ است. با مصلی خیلی خاطرات تلخ و شیرین دارم اما نمیدانم چرا هر سال وقتی برای اولین بار پایم را میگذارم داخل شبستان و بوی کاغذ میخورد به دماغم خاطره های بد به ذهنم هجوم می‌آورند.
هر سال با خودم عهد میکنم که امسال اصلا پایم را نمایشگاه نمیگذارم و بعد باز ماجرا طوری پیش میرود که مجبور میشوم بروم. و با وضعیتی که فعلا دارم و قرار هم نیست تغییر چندانی بکند هیچ فراری ازش متصور نیست. راستش یک سری آدم هستند که دوست ندارم نگاهم بهشان بیفتد یا آنها من را ببینند. حتی امسال وقتی برای اولین بار رفتم داخل شبستان عینک دودی ام را برنداشتم و گفتم بگذار هر کس هر فکری میخواهد بکند. چیزی که زیاد است دیوانه.
اما شاید شیرین ترین دفعه ای که نمایشگاه رفتم همین پارسال بود که قرار بود برویم بشاگرد و برای دانش آموزها کلاس داستان نویسی برگزار کنیم. تا آخرین لحظه مردد بودم که چه داستانی میشود برای بچه های بشاگردی خواند که مناسبشان باشد و نمونه ی خوبی باشد برایشان. یکهو ذهنم روشن شد و موتور گرفتم و خودم را رساندم نمایشگاه و "قصه های مجید" هوشنگ مرادی کرمانی را خریدم و وقتی هم رفتیم و آنجا برایشان قصه میخواندم به نظرم خیلی خوششان می آمد.
دفعه دوم هم یک داستان نوجوان خیلی عالی از احمد اکبرپور پیدا کردم که توش هم درخت گز داشت هم شکار کبک و تیهو و خلاصه طبیعت داستان بسیار شبیه طبیعت هرمزگان بود و بچه ها را جذب میکرد. دوست نداشتم حرف هایی که به تهرانی ها میزنم را به بشاگردی ها هم بزنم. بگذریم. بحث نمایشگاه بود. امسال پارکینگ را هم تعطیل کرده اند برای جلوگیری از ترافیک. شاید هم چاره دیگری نبوده اما به نظرم با این کار رسما دارند میگویند کسی که دو تا بچه دارد نیاید نمایشگاه. خب همان شهر آفتاب که خوب بود. خاطره هم ازش نداشتیم که خرمان را بگیرد.
  • مجید اسطیری