My rating: 3 of 5 stars
شخصیت های این رمان اگرچه شخصیت های دو رمان قبلی آرمین یعنی "شب و قلندر" و شباویز هستند اما برای ارتباط برقرار کردن با این اثر نیازی نیست الزاما آن دو رمان را خوانده باشید.خب نویسنده در پرداخت شخصیت هایی که از رمان های قبلی آورده کمی مسامحه کرده اما چیز زیادی را از دست نخواهید داد
"احمدشاه گریه می کرد و از آغوش مادر جدا نمی شد. محمدحسن میرزا تقریبا فراموش شده بود و این فراموش شدگی را همواره به یاد داشت. وداع سختی بود. بالاخره آنها سوار کالسکه شدند و رفتند... و بعد عضدالملک و ناصر الملک بودند که به آنها می گفتند چطور لباس بپوشند و چطور راه بروند و چطور حرف بزنند که در شأن شاه و ولیعهد باشند و اینکه او برادرش را در محافل خصوصی شاه داداش بنامد و در محافل رسمی اعلیحضرت. اما شاه به او می گفت حسن جون"
این رمان بیشتر از رمان شب و قلندر در تاروپود تاریخ پیچیده شده. اثر با بسته شدن پرونده قاجاریه و برآمدن رضاشاه شروع میشود و الحق توصیفی که از اوضاع فلاکت بار قاجارها موقع سرنگون شدن میدهد خواندنی است
مهم ترین شخصیت داستان نرگس خاتون زنی تحصیل کرده و آزادمنش است که سلطه شوهر خودباخته ش را نمیپذیرد و حاضر نیست به هر قیمتی خودش را به دربار نزدیک کند. زنی که روحیه ای شهودی و درون گرا دارد و اهل قلم است.
"نرگس خاتون این خانه را به سلیقه خود درست کرده بود و آرامشی را که هرگر در خانه اشرافی قبلی به دست نیاورده بود، همین جا پیدا کرده بود. این خانه هرچه بود، مال خودشان بود. دیگر صدای ارواح سرگردان عکس آدمهایی که روی دیوار بود، نمی آمد. عکس ها را جمع می کرد و در کمدها و زیر زمین پنهان می کرد اما صدای آنها همچنان می آمد. در نوشته هایش سعی می کرد همان صداها را بیاورد. صدایی از دور دست ها"
"آنتوان گفت: «اینجا را نگاه کنید. این عکس خیلی دیدنی است!»
عکس گروهی از مردان و زنان را نشان میداد که کنار هم ایستاده بودند و در میانشان، درست در جایی که میان نقاشها به نقطه طلایی معروف است، زنی دیده می شد که با کلاهش تمام صورت را پوشانده بود. شبیه یک جا لباس به نظر می آمد.
مانی با خنده گفت: «شاهکار این علیا مخدره همه خرج و زحمات بانی جشن را به آب داده.»"
"جهانگیر با لحنی مسخر آمیز روی جلد کتاب را می خواند: «زنده به گور!» و با خشونت کتاب را ورق میزد.
نرگس خاتون گفت: «اصلا میدانی چیست؟ زنده به گور خود من هستم که توی این خانه زندانی ام. بیرون که نباید بروم. چون شوهرم یک آدم سیاسی است. با همسایه ها هم نباید حرف بزنم. کتاب هم نخوانم؟!»
- نگفتم کتاب نخوان. گفتم اینها را نخوان.
- خوب تو باید به من بگویی که چی بخوانم و چی نخوانم؟!"
"فصل اول و آخر کتاب عالی بود. عزل احمد شاه و عزل رضاشاه
وقتی از مردمی میگفت که در مسیر حرکت رضاشاه می آمدند تا با چشم خودشان شاه را ببینند یاد اولین صفحات "پاییز پدرسالار" می افتید که مارکز میگوید تسخیرکنندگان کاخ نمیتوانستند دیکتاتور را تشخیص بدهند چون همیشه همان عکس همیشگی را ازش دیده بودند. روی اعلامیه ها و فتق بندها و کاندوم ها و... و اینجا هم قهوه چی کرمانی رضاشاه بی یال و کوپال را نمیشناسد"
و بالاخره مهم ترین کاری که این کتاب کرده پوشاندن لباس کاراکتر داستانی به قامت برخی شخصیت مهم هنر ایران در رشته های مختلف مثل نقاشی و مجسمه سازی و موسیقی است. کلنل علی نقی وزیری و استاد علی اکبری صنعتی و کمال الملک در این اثر حضوری جالب توجه دارند:
"روزی کلنل علی نقی وزیری نزد کمال الملک میرود و از او می خواهد ابلاغ مدرسه عالی موسیقی را صادر کند و او هم فورا ابلاغ را صادر می کند.
روز بعد حکیم الدوله نزد کمال الملک میرود و می گوید این ابلاغ می بایست به تأیید شورای معارف برسد.
کمال الملک هم می گوید: «رئیس این شورا تو هستی که چیزی از هنر نمی دانی» بعد هم عصایش را بلند می کند و با خشم می گوید: با همین عصا مغز کسی را خرد می کنم که نادانسته وارد عرصه هنر بشود"
و اما بزرگترین نقص کتاب نداشتن "لحن" است. تقریبا همه شخصیت ها با یک لحن حرف میزنند. حتی رضاخان با همان لحنی حرف میزند که شاهان قاجار یا اساتید بزرگ هنر. در حالی که سی سال پیش مرحوم علی حاتمی در فیلم تحسین برانگیز کمال الملک به آن خوبی لحن چارواداری رضاخان را از آب درآورده تا تفاوتش با قاجارها روشن باشد.
View all my reviews